۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه
۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه
ايمــــــان من!
* ايمانم را
مثل قرآن مادربزرگ
روي تاقچه ي اتاق سرد ميهمان خانه ي يدربزرگ مي گذارم
و بي دغدغه ي بهشت و هراس از جهنم ،
به خدا مي انديشم.*
خداي من
خداي هيچ قوم برگزيده اي نيست
برگزيده نيست!
* خداي من
خداي دورافتاده ترين شهر ها
خداي همه ي کوچه هاي تاريک
همه ي محله هاي بدنام
همه ي روسپي خانه ها
خداي روسپيان
خداي ديگران
ــ هم ــ
هست!
* خداي تازه ي من
همچون نفس دوشيزه و نگاه مادرم
بوي عشق مي دهد
و خداي مادربزرگ
بوي
عباي
واعظ
مسجد
جامع
بازار!
مثل قرآن مادربزرگ
روي تاقچه ي اتاق سرد ميهمان خانه ي يدربزرگ مي گذارم
و بي دغدغه ي بهشت و هراس از جهنم ،
به خدا مي انديشم.*
خداي من
خداي هيچ قوم برگزيده اي نيست
برگزيده نيست!
* خداي من
خداي دورافتاده ترين شهر ها
خداي همه ي کوچه هاي تاريک
همه ي محله هاي بدنام
همه ي روسپي خانه ها
خداي روسپيان
خداي ديگران
ــ هم ــ
هست!
* خداي تازه ي من
همچون نفس دوشيزه و نگاه مادرم
بوي عشق مي دهد
و خداي مادربزرگ
بوي
عباي
واعظ
مسجد
جامع
بازار!
طرحی از: آيه های انسانی
در ابتدا،
بی شکلی محض بود
نه ديدنی
و نه دريافتنی
پس،خدا،
[ که از ابتدا بود ]
فرمان به سرشتن گل داد
به صورتی از انديشه ی خود
فرشتگان را.
انداموارهای
بر خاک افتاده
بی يارای بودن
چون در وی دميد،
ديد و دريافت!
وبدين سان
انديشه ی خدا
هستی يافت!
و آن گاه که خدا،
آدم را آفريد،
خود را آفريد!
بی شکلی محض بود
نه ديدنی
و نه دريافتنی
پس،خدا،
[ که از ابتدا بود ]
فرمان به سرشتن گل داد
به صورتی از انديشه ی خود
فرشتگان را.
انداموارهای
بر خاک افتاده
بی يارای بودن
چون در وی دميد،
ديد و دريافت!
وبدين سان
انديشه ی خدا
هستی يافت!
و آن گاه که خدا،
آدم را آفريد،
خود را آفريد!
دلتنگی برای میهن
به آندری تارکوفسکی خالق شعر نوستالژی*
تا وقتی برف ببارد
من
خواهم رفت
...............................................سرما درونم را می لرزاند
و همه چیز
آزارم می دهد
.............................................
.خسته ام..............................................
با شمعی در دست
از آب می گذرم،
با شمعی روشن
تا آن سوی واقعیت،
آن سوی خیال.
و همچنان
با امیدی جاودان
و مرگی زودرس،
خواهم رفت
تا حقیقت میهن!
* Nostalghia عنوان فیلم
اشتراک در:
نظرات (Atom)